صبح میشه این شب
ـ خیال نکن
اگر برای کسی
تمام شدی
امیدی هست
خورشید
از آنجا که غروب میکند
طلوع نمیکند
“افشین یداللهی“
- دوران سختی از زندگیم رو دارم میگذرونم. چه از لحاظ شغلی چه از لحاظ مالی چه از لحاظ روابط شخصی و... بذارید سربسته بگم باید بین این که برم سراغ کار غیرمرتبط با رشتم یا کار مرتبط تصمیم بگیرم. باید در مورد استقلال از خانواده خصوصاً استقلال مالی تصمیم بگیرم. باید در مورد قطع ارتباط با یک دوست قدیمی تصمیم بگیرم. و... خلاصه باید تصمیمات مهم و جدی بگیرم. فکر کنم دقیقاً تو برهه حساس کنونی قرار دارم. تو این مدت انقدر دورمو از آدمای قدیمی خلوت کردم که احساس میکنم حتی خودمم رو دیگه ندارم. یعنی بهتره بگم خود سابقم رو دیگه ندارم. ولی چون هنوز خود جدیدم شکل نگرفته و هویت پیدا نکرده الان در حال حاضر خالی ام از هر چیزی. احساس میکنم شبیه یه خلأ هست. هم دوسش دارم هم دوسش ندارم. شاید مقدمات یه تغییر بزرگ باشه. شاید جدی جدی دارم عوض میشم. شایدم نشونه های افسردگی سخت.:).
تنها چیزی که برای من تو این روزهای سخت امید بخش هست اینه که از قدیم گفتن قراره بعد سختی، آسونی بپره تو بغلت. دیگه قرار از اول همین بوده پس باید همین بشه. پس باید صبوری کنم.
خلاصه که صبح میشه این شب تاریک.
از قسمت وبلاگ های بروز شده
و مطالب جدید مطلب رو دیدم
و اما درباره خوده جدیدتون🤔
فکر کنم اگر افراد جدید اطراف
خوده جدیدتون وارد نشن حتما
دچار انزوا،اندوه،بعد افسردگی،
و در نهایت در جا زدن میشید.
پس بهتره که در تصمیم جدید،
وارد محیط های جدید بشید و
با آدم هایی جدید آشنا بشید و
در میزان مراودات و صمیمیت
نهایت دقت رو داشته باشید و
امیدوارم از اطرافیان آیندتون
راضی باشید و موفق باشید.