🌞خــــؤرشــــــیـــــدِ مــــــن 🌞

اتاقکِ ذهن خیالی ام
🌞خــــؤرشــــــیـــــدِ مــــــن 🌞

حـــرفـــــایــــــ ڪـــــه
از دل💔 تـــــــراؤشــــ مــــی ڪنـــــد
تـــــــا از مــــــنـــــطــــق!

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۶۹ مطلب توسط «мαѕoυмeн» ثبت شده است

۲۱
بهمن
آن‌جا که دنیا مردانه است،
داشتن اتاقی از آنِ خود، برای زنان حداقلِ امکان است که در آن هر زن، آن‌چه خود دوست می‌دارد، می‌تواند انجام دهد. 
«اتاقی از آن خود» یعنی اتاقی خارج از محیط آشپزخانه و اتاق خواب و نشیمن،
اتاقی که بتوان بی هیچ مانعی در آن نشست و نوشت، اتاقی آزاد از قید شوهر و بندِ فرزندان و کارِ بی‌پایانِ خانه. 
زنی که می‌خواهد داستان بنویسد، باید اتاقی از آن خود داشته باشد.
#ویرجینیا_وولف
  • мαѕoυмeн
۲۲
دی

روزها سپری می شدند و من منفعلانه در باتلاق درونم فرو می رفتم.در دلم برای خودم عزاداری می کردم و با خودم می گفتم: من می خواستم اوضاع درست بشود ولی نگذاشتند !

بعد از آن گویی که توانسته ام ترازوی گناهانم را سبک تر کنم و فشار را به کفه مقابل هدایت کنم ،لبخندی کج را نثار آسمان می کردم :/سری تکان می دادم و حق به جانب می گفتم : آهای روزگار می بینی کارهایت را  ! میبینی چه بر سرم آوردی ؟ خوشبحال بقیه که هوایشان را داری :( برای من کماکان بد می آوری ! دیگر بازی تمام است. من اسیر تو نمی شوم.تا می توانی برایم مشکل بتراش برایم دیگر فرقی نمی کند. 

آن موقع بود که منتظر ترحم دیگران می نشستم.انتظار داشتم دیگران بیایند و حال و روز مرا ببینند و با خودبگویند عجب بیچاره و بد شانسی بوده است! خواست به جایی برسد ولی جلویش را گرفتند. باید با مهربانی از دلش دربیاوریم که دیگر از دست روزگار دلخور نباشد و آن گاه بود که از ته دل ، دلم برای خودم می سوخت .بابت همدردی اطرافیان بیشتر خودم را در حالت پژمردگی فرو می بردم تا مبادا احساس کنند دارم برایشان نقش بازی می کنم.اینطور بود که این چرخه معیوب بارها و بارها تکرار می شد .حالت درماندگی من و ترحم دیگران ...

آری من افسرده شده بودم.

افسردگی مثل یک بدبختک به جانم افتاده بود.برخلاف تصورم که گمان می کردم توانسته ام یه جمع بندی از شکست هایم بکنم و در دادگاه دلم رای را به ضرر چرخ روزگار اعلام کنم ولی این من بودم که بازنده ی ماجرا بودم.این من بودم که منفعلانه خودم را از بازی حذف کرده بودم.

اما چرا به جای این درماندگی به جنگ ناامیدی و شکست نمی رفتم ؟

شاید چون خیال می کردم که حتما باید اتفاق یا شرایط خاصی برایم مهیا شود تا بتوانم خوشحالی کنم و امیدوارانه زندگی کنم.خیال می کردم روزگار باید منتظرم بماند تا من بتوانم برای تک تک مصائب ومشکلاتم به اندازه کافی گریه و زاری کنم تا آن قدر خالی شوم و بتوانم کنار بیایم وبپذیرم که دیگر عزاداری فایده ندارد حالا راه بیافتم دنبال مسیر دیگر.....

ادامه دارد ...

  • мαѕoυмeн
۲۸
آذر

هزاران دلیل و منطق آورد که به دردم نمی خورد 

ولی غافل از اینکه یک دلیل قلبم حجت را تمام کرده بود

چون دوستت دارم 

چون دوستت دارم

چون دوستت دارم 

استدلال ازین قشنگ تر ؟

...

حال به دو راهی رسیده ایم

ماندن یا رفتن 

می ماند ؟

مگر می شود این همه شور و دلدادگی ام را ببیند و نماند ؟ !

چشمانش برق می زند 

دستانم بی اختیار پالتو اش را چنگ می زند 

باید به من وصل باشد تا در نرود

هواتاریک شده است

اما برق چشمانش تا آن دوردست ها را برایم روشن می کند

خیره نگاهش می کنم 

سکوت بینمان را دوست ندارم 

اگر چیزی نمی گویی بگذار من برایت بگویم

سر به پایین می اندازد و

دیگر نگاهم نمی کند

نسیمی می وزد 

شالیزار گیسوانش به حرکت در می آیند

اخ اگر نگاهش را گرفت 

این گیسوان چه ...

امان از معجزه ی عشق ات

که پاره نخ روی لباست هم دوست داشتنی به نظر می رسد

تو با من چه کرده ای ؟ 

باز هم سکوت

کمی می گذرد

حرفی بزن !

بگو همراهم می آیی 

باران منتظر ماست که ببارد 

اگر مرا همراهی کنی خیس نمی شویم

لبخندی بر لبانش می نشیند

سرش را بالا می آورد

پالتواش را در می آورد و روی دوشم می اندازد 

اتصالش با من قطع می شود

کمی عقب می رود

چه می کنی ؟

وقتی گرمایت را دارم که سرما بر من اثری ندارد !

باز هم قدم به عقب می گذارد 

آسمان غرشی می کند 

رعدی به برقی می خورد و

خلوت تاریک مان را چند لحظه ای به روشنایی روز می کشاند

اما!

تازه متوجه ی فاصله ی بینمان شدم

خدای من !کی فرصت کرد خودش را اینقدر از من دور کند؟

+می روم تا نباشم 

+نداشتنم برایت بهتر است !

می روی تا نباشی ؟

نداشتنت برایم بهتر است ؟

صبر کن 

بالای سرت را نگاه کن

آسمان بهم ریخته است

الان هوای رفتن نیست 

الان دلم آماده ی جدا کردنت نیست

بمان و همراهی ام کن

اصلا همه چی با تو 

من دنباله راه تو می شوم

بی چون و چرا هر چه را که بگویی می پذیرم !

و همراهت می آیم ..

فقط تنهایم نگذار

در جواب حرف هایم سکوت می کند و

پشت ش را بهم تقدیم می کند

می روی؟ 

راهش جدا می شود 

او آن سوی دوراهی و من این سو 

صبر کن تا خودم را برسانم

اما توان حرکت ندارم 

کسی پاهایم را گرفته است

زمین بازیت گرفته است ؟ مرا چرا گرفته ای ؟

او را بگیر که دارد ...

و

و 

و 

 رفتنش شروع شد

جدایی اتفاق افتاد

باران گرفت

اما

امان از لحظه ریختن اشک هایم 

هر قطره اشک نابینا ترم می کند

و

تماشای دور شدن را سخت تر

با هر قدم که می رود دلیلی برای نماندنش را به قلبم می کوبد 

اعتماد به چشمانم کار درستی نیست

رفتنش را درست نمی بیند 

شاید رفتنی در کار نباشد

شاید ...

-رفتنش را باور کن

صدای تنهایی ام بود

چه زود خودش را رسانده بود

تازه ازش رهایی پیدا کرده بودم ...

-باید بریم

برویم؟ کجا؟

شمال یا جنوب شرق یا غرب چه فرقی دارد ؟

دنیا از نماندنش عزادار است

آنکه باید می ماند ، رفت

بگذار من به جایش بمانم

تو هم بمان

و همدم غم هایم شو

آهای تنهایی !

اینجا را برای ماندن دوست داری ؟

قول می دهم خوش بگذرانی

تو فقط بمان

بمان که تماشای رفتنش دلپذیر است 

خانه ابدی من اینجاست

این دوراهی تنها یادگاری به جا مانده از اوست

و

دور شدنش تنها منظره ای ست که چشمانم می بیند

باید تا جا دارد تماشایش کنم

راستی!

کمی قهوه بیاور

با هم خوردنش می چسبد 

تلخی قهوه با شیرینی اشک هایم عجب مزه ای می دهد 

پایان .

معصومه نوشت .

  • мαѕoυмeн
۰۷
آذر

سلام 

براتون بگم از روزی که برای موضوع یکی از درس هام ( مواجه با کیس های مختلف و ... )  مدتی بود وارد یکی ازین سایت های چت می شدم .

چتروم شلوغی بود .حدود 200 نفر کاربر آنلاین داشت . دختر و پسرهایی که با هم در مورد موضوعات شیرین اقتصادی سیاسی و اجتماعی صحبت می کردند .

( قطعا تو چت هاشون مسائل دیگر اصلا محوریت نداشت  :)) 

با نام کاربری فرشته وارد شدم.

چشم تون روز بد نبینه سیل پیام های محبت آمیز از مردان و پسران سرزمینم روانه خصوصی بنده شد.

_سلام

_های چطوری

_سلام خانم زیبا 

_فرشته زیبا که می گن شما بودید ؟

تو آسمونا دنبالت میگشتم اینجا بلاخره پیدات کردم :D

_بانو مایلید با هم گپی داشته باشیم ؟

_ سلام متاهلم از آلمان و شما ؟

و ...

و خیلی پیامایی که از گفتنش معذورم .از اومدنم واقعا پشیمون شده بودم . میدونستم اوضاع چت روما خرابه ولی نه تا این حد !تمام پنجره های گفت و گو را بستم. کمی گذشت . تا اینکه یکی به اسم ارتش پنهان پیام داد . بی مقدمه ازم پرسید:

_سلام بزرگوار اهل کتاب خوندن هستید ؟ 

تو دلم خندیدم بعد اون همه پیام مورد دار این دیگه چجورشه .نکنه بحث کتاب و کتابخونی یه روش جدید برای جواب گرفتن از طرفه !

( ازون جایی که خیلی علاقه دارم با ادم های مختلف حرف بزنم با فضای فکری شون آشنا بشم )

جوابش رو دادم

+بله

منتظر شدم ببینم تو قدم بعدی چی میخواد بگه 

_ حتما به کتاب خوندن هم علاقه مند هستید ؟

+ بله

_ حتما میدونید وقت تلف کردن تو این چت روما هیچ سودی برای زندگی شما نداره .چرا به جای اومدن به اینجا کتاب جدیدی رو شروع نمی کنید ؟

+ بله . درست میگید 

_مایلیدکتاب جدیدی رو بهتون معرفی کنم ؟

+بله حتما 

( خندم گرفته بود که جز بله چیزی نمی گفتم )

_ سه در قیامت 

+ بله ؟

_ اسم کتاب هستش . لینک دانلودش رو براتون بذارم ؟

+ بله 

_بفرمایید . من بخاطر دلایل شخصی خودمو موظف میدونم این لینک رو جاهایی که میدونم نیاز هست پخش کنم. لطفا بدون قضاوت یک بار از اول تا آخر بخونید . امیدوارم مفید واقع بشه . خدانگهدار !

+ کجا ؟ این چه نوع کتابی هست ؟ چرا لینک دانلود فرستادید ؟

و جوابی دریافت نکردم.

طبق تجاربی که طی چند روز گذشته ازین فضا دیده بودم حرفای اون آقا رو زیاد جدی نگرفتم .  .لینکی را که گذاشته بود را هم از ترس اینکه نکنه سرکاری باشه یا عکس ناجور و مطلب نامناسبی باشد باز نکردم.مدتی گذشت . اینکه دیگه ازون فرد پیامی دریافت نکردم برام جالب بود . متوجه شدم بعد از ارسال لینک از چت روم خارج شده .

به سرم زد لینک رو باز کنم .

فایل پی دی اف رو دانلود کردم. نوشته بود :

سه دقیقه در قیامت ...گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی !

بله انگار قضیه کتاب جدی بود.ولی با خودم گفتم شاید ازین گروه های فرقه ای هستند برای تبلیغ فرقه شون و جذب افراد کتابشون رو به مردم می فرستند و ..فایل را بستم و به درس ام رسیدم.

شب بود حدودا ساعت دوازده شب و خوابم نمی آمد .

گوشی را دست گرفتم کمی این سایت اون سایت چرخیدم .

که یهو ماجرای چت روم و اون فرد و پی دی اف کتاب به ذهنم اومد .به سرم زد ضرری که نداره در حد پنج دقیقه از اون رو می خونم فوقش چرت و پرت بود پاکش می کنم.

خلاصه شروع کردم به خوندن . عنوان رو دوباره دیدم. سه دقیقه در قیامت .یادم اومد چقدر جالب اون فرد هم حدودا سه دقیقه با من صحبت کرد و رفت و دیگر جوابم رو نداد!

راجب اینکه تو کتاب چی نوشته بود نمی گم ولی ازین براتون بگم که هر چی می گذشت بیشتر من رو جذب می کرد . به خودم اومدم دیدم دو نصف شب شده . 

حسابی تحت تاثیر کتاب و حال و هواش قرار گرفتم.

زندگی پس مرگ / جناب عزرائیل / برزخ / حسابرسی و...

این چیزاهایی بود که زیاد در موردشون اطلاعات نداشتم و در حد کتاب های دینی دبیرستان میدونستم .

خلاصه ترس وجودم رو گرفته بود .ترجیح دادم بقیه ش را بعدا با آرامش بخونم.کتاب رو گذاشتم کنار و خوابیدم .

در عالم خواب دیدم که در شرایطی معلق بین زمین و آسمان قرار گرفتم  . 

اطرافمو رو که نگاه می کردم انتهایی نمی دیدم .تا چشم کار می کرد گستردگی آسمان و زمین رو میدیدم .خیلی ترسیده بودم . انگار قرار بود واقعه ی بزرگی رخ بده که من از اتفاق افتادنش دلهره داشتم.یکدفعه کمی اون طرف تر مادر و برادرم رو دیدم . از دیدنشون خوشحال شدم .فریاد زدم و صدایشان کردم . ولی آن ها به من توجهی نداشتن . انگار صدایم به آنها نمی رسید.خیلی تعجب کرده بودم .نمیدونستم کجا هستم و قراره چه اتفاقی بیفته و چرا کسی جوابم رو نمی ده .ناخود آگاه با خدا حرف زدم . ازش خواستم فرصتی بده تا دوباره برگردم به زندگیم و ...

تا اینکه یهو از خواب پریدم .

وحشت تمام وجودم رو گرفته بود و گلوم خشک شده بود.

اتاقم تاریک بود.

تند تند نفس می کشیدم .

صدای اذان صبح بلند شد.با شنیدن صدای اذان آرامش عجیبی وجودم را فراگرفت.

همون لحظه بلند شدم و وضو گرفتم و به نماز ایستادم.

 فقط میتونم بگم

اون فرد 

اون کتاب

و اون خواب همه ش برام نشانه ای شد که در زندگی ام خیلی اثر گذار بود.

.

.

بگذریم

خیلی طولانی شد. 

ولی خواستم تجربه شخصیم رو ازین کتاب بگم .

با خوندن کتاب دیدگاهم به مرگ و دنیای بعد از اون تغییر کرد.

نمی خوام بگم این کتاب معجزه می کنه و با خوندنش ازین رو به اون رو میشه آدم ولی همین قدر که خوندن این مطالب باعث بشه یک بازنگری نسبت یه مرگ و قیامت و .. داشته باشیم کافیه.اصلا کاری ندارم که چقدر مطالب کتاب گویای واقعیت هست یا نه ولی همین که باعث بشه بریم بیشتر راجب این موضوعات سرچ کنیم به نظر من این کتاب رسالت خودش رو انجام داده .شاید کار اون فرد اون روز تو چت روم وسط اون همه شلوغی زندگی شخصی من یک تلنگر بود.

پ.ن.: اخیرا شنیدم ناشر کتاب رو ویرایش جدید کرده و کمی به مطالب اون اضافه کرده و نسخه رایگان اون رو پخش می کنه .

اینه که گفتم لینک دانلود فایلش رو اینجا بذارم که شماها هم استفاده کنید و اینم بشه تبلیغ سه دقیقه ای بنده :)

البته میدونم خیلیا این کتاب رو میشناسن و خوندن ولی برای اونایی که نخوندن توصیه میکنم بدون قضاوت حتما یکبار بخونید .

و اونایی که قبلا این کتاب رو خوندن هم توصیه می کنم این نسخه ویرایش شده رو هم داشته باشید .

دریافت

لینک دانلود کتاب سه دقیقه در قیامت .

  • мαѕoυмeн
۲۸
آبان

به خداحافظیِ تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه‌ای بند نشد

.

.

.

عشق رازی ست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد

#فاضل نظری

  • мαѕoυмeн
۱۴
مهر
آنجا را نمی دانم‌، 
اما اینجا بی تو ، 
بدون‌آغوشت 
خیابان به خیابان ،
برگ به برگ ،
پاییز به شدت دارد اتفاق می افتد .
 
 مریم قهرمانلو
  • мαѕoυмeн
۰۸
شهریور

این روزها غمی مضاعف آشفته ترم می کند

برایم از حس و حال عشق شان می گویند

عکس هایشان را نشانم می دهند

و با هیجان از لحظه ی وصالشان برایم تعریف می کنند

اما

مگر می شود به دیدار معشوق نرفته باشی و بتوانی حب آن را در دلت عمیق تر کنی ...

منه سراپا تقصیر که کربلا نرفته ام ... فقط با یاد حرم امام رضایم خاطره بازی می کنم و خودم را راضی نگه می دارم  ... اما

اما حسین جنس عشق بازی اش فرق می کند ... این را من نمی گویم کربلا رفته ها برایم می گویند ...

آری حسادت آور است ...

 باور دارم آن ها چیزی به دست آورده اند که نه می توانند ابعادش را برایم توضیحش بدهند و نه من می توانم آن را درست متوجه بشوم ...

وقتی می بینم نوزاد شیر خواره ای آن جا را دیده و من ...

توفیق پیاده روی اربعین که بماند .. آن را هم نچشیده ام .. :(

آری حق معشوق را ادا نکرده ام و  آتش غمی در دلم شعله ور شده است ..

هر سال محرم دلتنگی هایشان را از هوای بین الحرمین می شنوم و حریص تر می شم که چرا تا این سن لیاقت رفتن به آن جا را نداشته ام

مگر  آنجا چه سرزمینی است که عاشقانش برای رسیدن محرم  و اربعین لحظه شماری می کنند ؟

مگر عزاداری و غم روز شماری می خواهد ؟

اما نه ! انگار هنوز نمی توانم دردشان را متوجه بشوم

حال که این بیماری منحوس بر همه جا غالب شده است... ترس آن دارم کربلا ندیده از دنیا برم ...

براستی منه کربلا نرفته ، حرم محبوب ندیده ، درد عاشقی نچشیده هر سال محرم به چه امیدی زنده ام و عزاداری می کنم ؟

شاید روزی من هم ...

از خدا می خواهم به این درد هر چه زودتر مبتلا بشم وگرنه غم هجران مرا می کشد ... 

التماس دعا

من زنده ام فقط به هوای محرمت
آقای من، عمریست به یاد حنجر تو گریه می کنم
گریه می کنم، گریه می کنم، گریه می کنم
با یاد دیده تر تو، گریه می کنم
تا روز آخرینم و تا آخرین نفس
با یاد روز آخر تو گریه می کنم
حسین…، حسین…

خیلی دلم گرفته برای محرمت
محمود کریمی

  • мαѕoυмeн
۲۷
مرداد

من فقط روشنایی روز را می بینم ...


 آهنگ  daylight از تیلور سوئیفت
پ . ن :
یادم باشه از مهمون ناخوانده مون بنویسم
از کرونایی که یهو وسط اون همه شلوغی زد به زندگیمون و همه چی رو زیر و رو کرد ..
از تمام اون روزای سیاه و تاریکی که گذروندیم ...
حالا که اوضاع بهترشده حس می کنم دوباره باید دست به قلم بشم و همه ی خاطرات رو ثبت کنم
تا اگه چن سال دیگه خواستم دوباره طوفان سرکشی راه بندازم و با قیل و قال  از زمین و زمان شکایت کنم یاد این روزایی که گذروندم بیافتم.
الان حس میکنم یکی منو با یه تیپا از یه دنیای دیگه پرت کرد تو یه جهان دیگه..
تواین روزا فقط و فقط دارم فکر میکنم به تمام چیزهایی که دور و اطرافم داشتم و چشمم اونا رو نمی دید!
شاید اولین چیزی که الان دارم می بینمش وجود خودم باشه 
دلم میخواد از تمام چیزایی که منو وصل می کنه به اون دنیای تاریک جدا بشم
باید تمام گرد و خاکارو پاک کنم و دوباره از نو بسازم
البته شاید بهتره همینی که هستمو ترمیمش کنم مگه آدم چقدر فرصت داره که هی از نو شروع کنه
دلم میخواد ساعت ها بشینم و فکر کنم
قدم بزنم
و با یه لیوان چایی برم تو طبیعت و فقط به روشنایی و نور فکر کنم
به بارقه های امیدی که کم کم خودشونو تو دل سیاهی نشون میدن
به خورشید من که تازه پیداش کردم و الان بهش اعتقاد کامل دارم : )
حالا که اوضاع یکم آروم شده فقط این آهنگ از تیلور دوست داشتنی برام آرامش آوره


 

  • мαѕoυмeн
۰۴
مرداد

سلام به همگی 

بالاخره اون روز پر برکت رسید .میگن همچین روزی البته پنج شنبه بوده و دم ظهر چشم به جهان گشودم .

تا حالا سعی کردید هم زاد های خودتونو بشناسید و بفهمید چقدر وجه اشتراک دارید؟

یونگ 

سیروان خسروی

محمود فکری

من و این سه بزرگوار در یه روز متولد شدیم :)

جناب یونگ رو که میشناسید؟؟؟ روانشناس و فیلسوف فقید ؟همون آدمی که بعد درون گرایی و برون گرایی شخصیت رو معرفی کرد و کار رو برای خیلی از ماها برای شناختن شخصیت خودمون راحت کرد 

که عکسشو بزرگ گذاشتم بالا . شیطنت نگاهش فقط 😅

یکی از الهامات بنده برای روانشناسی خوندن بخاطر این بود که تو یه روز به دنیا اومدیم و مرحوم به خوابم اومد و تاکید داشت که بیام این رشته

هر چند مثل خودش نظریه علمی مو هنوز ندادم بیرون و روانشناس قابلی نشدم ولی تا همینجا هم باید ازم راضی باشی جناب یونگ دلخور نشوو🙇

خوب اگر همچنان به این الهامات اعتقاد دارید باید بگمم که یکی مثل جناب سیروان همزاد بنده هستند.با ایشون و موسیقی زیباشون هم آشناییت دارید که ؟موسیقی های بکر و خوش استیل ایشون بر میگرده به منبع مشترک خلاقیت هامون 

اینم ریز بگم الهاماتی از جناب محمود فکری به من رسید که طرفدار استقلال شمم و شدم.

خلاصهه

جدای از شوخی 

روز تولد آدما باید روزی باشه که تصمیم بگیرن یه آدم جدید باشن .آدمی که اخلاقا و کارای بدشو پذیرفته و کنار میذاره و اخلاقای خوبشو ادامه میده.

آرزوی من در چهارم مرداد سال هزار و سیصد و نود و نه اینه که سال آینده این آدمی که هستم نباشم

فووووت ....

پ.ن : "هر کس از خدا بدى بگوید، در اصل بدىِ خودش را گفته. چه بداند چه نداند، همین است که هست."

ادامه جملات خفن ازون کاناله :))

پ.ن : ببخشید که ذوق نوشتنم کمی کدر شده ولی مرا تحمل کنید که این چنین نمی ماند

 

  • мαѕoυмeн
۰۱
مرداد

"گذشت زمان به من آموخته که با دیگران نباید چندان درباره حالت هاى وجد صحبت کرد.

نمى دانم چرا آدمیزاد تمایل دارد وقتى چیزى را درک نمى کند بدى اش را بگوید."

# ناشناس

پ.ن : امروز یک کانالی رو پیدا کردم که قبلا توش عضو بودم . خیلی عجیب غریبه مطالبش . یک سری جمله یک خطی فلسفی بدون منبع میذاره . نمیدونم چرا خوشم اومد از مطالبش حالا اگر دیدین جملات ناب و سنگین گذاشتم بدونید از اون کانال عجیب غریبه س.

پ.ن : دوس ندارم از اتفاقات ناخوشایند زندگیم بگم ولی همین بس که ضد حال ترین ایمیل زندگیم رو دیروز بهم زدند و نتیجه چندین ماه تلاشم زیر سوال رفت . باید دوباره شروع کرد اما کی دوباره حس شروع بگیرم خدا داند.

پ.ن: من این دختر بچه رو خیلی دوس دارم . حس خوبی بهم میده . انگار بچگی های خودمونه. فکر کنم قبلا هم پستش کرده بودم ولی اشکال نداره شاید بعدا هم دوباره بذارمش خخ

  • мαѕoυмeн