🌞خــــؤرشــــــیـــــدِ مــــــن 🌞

اتاقکِ ذهن خیالی ام
درباره بلاگ
🌞خــــؤرشــــــیـــــدِ مــــــن 🌞

حـــرفـــــایــــــ ڪـــــه
از دل💔 تـــــــراؤشــــ مــــی ڪنـــــد
تـــــــا از مــــــنـــــطــــق!

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان
۲۲ دی ۹۹ ، ۰۰:۱۹

تقصیر روزگار بود !

روزها سپری می شدند و من منفعلانه در باتلاق درونم فرو می رفتم.در دلم برای خودم عزاداری می کردم و با خودم می گفتم: من می خواستم اوضاع درست بشود ولی نگذاشتند !

بعد از آن گویی که توانسته ام ترازوی گناهانم را سبک تر کنم و فشار را به کفه مقابل هدایت کنم ،لبخندی کج را نثار آسمان می کردم :/سری تکان می دادم و حق به جانب می گفتم : آهای روزگار می بینی کارهایت را  ! میبینی چه بر سرم آوردی ؟ خوشبحال بقیه که هوایشان را داری :( برای من کماکان بد می آوری ! دیگر بازی تمام است. من اسیر تو نمی شوم.تا می توانی برایم مشکل بتراش برایم دیگر فرقی نمی کند. 

آن موقع بود که منتظر ترحم دیگران می نشستم.انتظار داشتم دیگران بیایند و حال و روز مرا ببینند و با خودبگویند عجب بیچاره و بد شانسی بوده است! خواست به جایی برسد ولی جلویش را گرفتند. باید با مهربانی از دلش دربیاوریم که دیگر از دست روزگار دلخور نباشد و آن گاه بود که از ته دل ، دلم برای خودم می سوخت .بابت همدردی اطرافیان بیشتر خودم را در حالت پژمردگی فرو می بردم تا مبادا احساس کنند دارم برایشان نقش بازی می کنم.اینطور بود که این چرخه معیوب بارها و بارها تکرار می شد .حالت درماندگی من و ترحم دیگران ...

آری من افسرده شده بودم.

افسردگی مثل یک بدبختک به جانم افتاده بود.برخلاف تصورم که گمان می کردم توانسته ام یه جمع بندی از شکست هایم بکنم و در دادگاه دلم رای را به ضرر چرخ روزگار اعلام کنم ولی این من بودم که بازنده ی ماجرا بودم.این من بودم که منفعلانه خودم را از بازی حذف کرده بودم.

اما چرا به جای این درماندگی به جنگ ناامیدی و شکست نمی رفتم ؟

شاید چون خیال می کردم که حتما باید اتفاق یا شرایط خاصی برایم مهیا شود تا بتوانم خوشحالی کنم و امیدوارانه زندگی کنم.خیال می کردم روزگار باید منتظرم بماند تا من بتوانم برای تک تک مصائب ومشکلاتم به اندازه کافی گریه و زاری کنم تا آن قدر خالی شوم و بتوانم کنار بیایم وبپذیرم که دیگر عزاداری فایده ندارد حالا راه بیافتم دنبال مسیر دیگر.....

ادامه دارد ...

نظرات  (۴)

سلام معصومه جانم😘😍

خوبی؟:)

 

خیلی قشنگ نوشته بودی:(:❤

پاسخ:
سلام محیا جان 😍
ممنونم
خودت در چه حالی عزیزم :))

مرسی از نگاه قشنگت 

قربونت شکر من خوبم:)

 

سگ سیاه افسردگیم میاد گاهی سراغم چخش میکنم:)))

پاسخ:
آخیی 

آره باید انقدر تحویلش نگیری خودش بذاره بره :))
۲۳ دی ۹۹ ، ۲۱:۴۰ حامد احمدی

یک نگاه غلط مشهور هست، که دنبال اتفاق نباید بود و انسان باید ناله را کنار بگذارد و بلند شود و برود به سمت خوبی‌ها. 

بله نظر من، اینطور نیست.

همیشه رفتن به سمت خوبی‌ها، در پس اتفاق ها است. هرچند ممکن است آن زمان درک نکنیم. ممکن است خواندن یک پیام در وبلاگ همان اتفاق باشد که از سوی خوبی‌ها آمده. اما مدت‌ها بعد که زندگی بسیار خوبتر شد، به خوبی که مرور می‌کنیم، می‌بینیم شروع تقریبی خوبی‌ها، از آن پیامی بود که چندین بار نوشته بود، خوب!

پاسخ:
سلام 
کمی در لفافه صحبت کردید :))
 ولی نگاه شما هم جالب بود 

سلام دوست عزیزم. امیدوارم حالت خوب باشه!
ما یک مسابقه نویسندگی برگزار کردیم و با توجه به سبک زیبای شما در نوشتن، خیلی خوشحال میشیم که شما هم در این مسابقه شرکت  کنید.
لطفا اطلاعات بیشتر را در آدرس زیر بخوانید.
vigan . ir/contest

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی