🌞خــــؤرشــــــیـــــدِ مــــــن 🌞

اتاقکِ ذهن خیالی ام
🌞خــــؤرشــــــیـــــدِ مــــــن 🌞

حـــرفـــــایــــــ ڪـــــه
از دل💔 تـــــــراؤشــــ مــــی ڪنـــــد
تـــــــا از مــــــنـــــطــــق!

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

دوراهی من و تو

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۰۸ ق.ظ

هزاران دلیل و منطق آورد که به دردم نمی خورد 

ولی غافل از اینکه یک دلیل قلبم حجت را تمام کرده بود

چون دوستت دارم 

چون دوستت دارم

چون دوستت دارم 

استدلال ازین قشنگ تر ؟

...

حال به دو راهی رسیده ایم

ماندن یا رفتن 

می ماند ؟

مگر می شود این همه شور و دلدادگی ام را ببیند و نماند ؟ !

چشمانش برق می زند 

دستانم بی اختیار پالتو اش را چنگ می زند 

باید به من وصل باشد تا در نرود

هواتاریک شده است

اما برق چشمانش تا آن دوردست ها را برایم روشن می کند

خیره نگاهش می کنم 

سکوت بینمان را دوست ندارم 

اگر چیزی نمی گویی بگذار من برایت بگویم

سر به پایین می اندازد و

دیگر نگاهم نمی کند

نسیمی می وزد 

شالیزار گیسوانش به حرکت در می آیند

اخ اگر نگاهش را گرفت 

این گیسوان چه ...

امان از معجزه ی عشق ات

که پاره نخ روی لباست هم دوست داشتنی به نظر می رسد

تو با من چه کرده ای ؟ 

باز هم سکوت

کمی می گذرد

حرفی بزن !

بگو همراهم می آیی 

باران منتظر ماست که ببارد 

اگر مرا همراهی کنی خیس نمی شویم

لبخندی بر لبانش می نشیند

سرش را بالا می آورد

پالتواش را در می آورد و روی دوشم می اندازد 

اتصالش با من قطع می شود

کمی عقب می رود

چه می کنی ؟

وقتی گرمایت را دارم که سرما بر من اثری ندارد !

باز هم قدم به عقب می گذارد 

آسمان غرشی می کند 

رعدی به برقی می خورد و

خلوت تاریک مان را چند لحظه ای به روشنایی روز می کشاند

اما!

تازه متوجه ی فاصله ی بینمان شدم

خدای من !کی فرصت کرد خودش را اینقدر از من دور کند؟

+می روم تا نباشم 

+نداشتنم برایت بهتر است !

می روی تا نباشی ؟

نداشتنت برایم بهتر است ؟

صبر کن 

بالای سرت را نگاه کن

آسمان بهم ریخته است

الان هوای رفتن نیست 

الان دلم آماده ی جدا کردنت نیست

بمان و همراهی ام کن

اصلا همه چی با تو 

من دنباله راه تو می شوم

بی چون و چرا هر چه را که بگویی می پذیرم !

و همراهت می آیم ..

فقط تنهایم نگذار

در جواب حرف هایم سکوت می کند و

پشت ش را بهم تقدیم می کند

می روی؟ 

راهش جدا می شود 

او آن سوی دوراهی و من این سو 

صبر کن تا خودم را برسانم

اما توان حرکت ندارم 

کسی پاهایم را گرفته است

زمین بازیت گرفته است ؟ مرا چرا گرفته ای ؟

او را بگیر که دارد ...

و

و 

و 

 رفتنش شروع شد

جدایی اتفاق افتاد

باران گرفت

اما

امان از لحظه ریختن اشک هایم 

هر قطره اشک نابینا ترم می کند

و

تماشای دور شدن را سخت تر

با هر قدم که می رود دلیلی برای نماندنش را به قلبم می کوبد 

اعتماد به چشمانم کار درستی نیست

رفتنش را درست نمی بیند 

شاید رفتنی در کار نباشد

شاید ...

-رفتنش را باور کن

صدای تنهایی ام بود

چه زود خودش را رسانده بود

تازه ازش رهایی پیدا کرده بودم ...

-باید بریم

برویم؟ کجا؟

شمال یا جنوب شرق یا غرب چه فرقی دارد ؟

دنیا از نماندنش عزادار است

آنکه باید می ماند ، رفت

بگذار من به جایش بمانم

تو هم بمان

و همدم غم هایم شو

آهای تنهایی !

اینجا را برای ماندن دوست داری ؟

قول می دهم خوش بگذرانی

تو فقط بمان

بمان که تماشای رفتنش دلپذیر است 

خانه ابدی من اینجاست

این دوراهی تنها یادگاری به جا مانده از اوست

و

دور شدنش تنها منظره ای ست که چشمانم می بیند

باید تا جا دارد تماشایش کنم

راستی!

کمی قهوه بیاور

با هم خوردنش می چسبد 

تلخی قهوه با شیرینی اشک هایم عجب مزه ای می دهد 

پایان .

معصومه نوشت .

نظرات  (۳)

  • همراز دل
  • سلام عزیزم

    چه دلنوشته ی زیبا و احساسی🌹

    پاسخ:
    سلام همراز جان
    ممنون از نگاه زیبات :))

    ملموس بود:)

     

    پاسخ:
    ممنونم ازت :)))
  • حامد احمدی
  • اگه باید می‌ماند، رفت..

    اصولاً اینطور نیست، مگر در شک های بسیار اندک. مثلا ۴۹ درصد ماندن و ۵۱ درصد رفتن. من به اینها توصیه می‌کنم به ماندن، چون معمولاً ترس از ناتوانی تحمل مسیولیت در آینده است که یک رابطه دوستی را بهم میزند. البته از سوی یک آدم خوب. آدم‌های بد که ماجرای ش جداست. همیشه آخر ادامه داده یک رابطه، از اعماق قلب، به دو راهی رسید، یک دو راهی نزدیک به هم، مسیر پیوند صحیح تر است، قطعا.

    و اگر رفتن، دلیل ش این باشد که، نداشتن م برایت بهتر است، یا نبودن م برایت بهتر است، این نوید می‌آید که واقعا او واقعا باید می‌ماند. و آدم خوبی بود. اما رفت..

    پاسخ:
    سلام
    معشوقی که برای این قصه تو ذهنم بوده آدم منطقی نگری بوده که به ظاهر رگه هایی از دلسوزی و مهربانیت هم درش وجود داشته و می بینیم که تا آخرین لحظات براش سخت بوده که این ارتباط رو خاتمه بده و سعی کرده به تدریج از طرفش دور بشه 
    یعنی می خوام بگم هر کسی که رابطه رو ترک میکنه لزوما ادم بده نیست و هر کی میمونه لزوم آدم مظلوم و شایسته ترحم نیست
    این یک تیکه از تراژدی بود که ممکنه برای خیلیا اتفاق افتاده باشه جدای از این که حق با کی بوده و یا کار درست ماندن یا رفتن بوده !
    و بیشتر بیانگر اینه که بالاخره یک جا رابطه به هر دلیلی به نقطه انتهای خودش رسیده و یک طرف ماجرا با منطق قبولش می کنه و تلخی جدایی را به جان می خره تا این اشتباه بیشتر از این ادامه پیدا نکنه ولی طرف مقابل نمی تونه این واقعیت رو بپذیره و حاضر هر جور که شده رابطه رو با چنگ و دندون حفظ کنه و  این چرخه معیوب رو تکرار کنه و...
     نمیدونم تا چه حد تونستم منظورم رو برسونم 
     ممنون از حضورتون :)



    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی